darkside من آن ماهی افتاده بر خاکم...... تورا چونم موج دریا دوست میدارم
یارو زبونش میگرفته، میره داروخونه می گه: آقا دیب داری؟ کارمند داروخونه می گه: دیب دیگه چیه؟ یارو جواب می ده: دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره. کارمنده می گه: والا ما تا حالا دیب نشنیدیم. چی هست این دیب؟ یارو می گه: بابا دیب، دیب! طرف میبینه نمی فهمه، می ره به رئیس داروخونه می گه. اون میآد می پرسه: چی میخوای عزیزم؟ یارو می گه: دیب! رئیس می پرسه: دیب دیگه چیه؟ یارو می گه: بابا دیب دیگه. این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره. رئیس داروخونه می گه: تو مطمئنی که اسمش دیبه؟ یارو می گه: آره بابا. خودم دائم مصرف دارم. شما نمیدونید دیب چیه؟ رئیس هم هر کاری میکنه، نمی تونه سر در بیاره و کلافه می شه. یکی از کارمندای داروخونه میآد جلو و می گه: یکی از بچههای داروخونه مثل همین آقا زبونش میگیره. فکر کنم بفهمه این چی میخواد. اما الان شیفتش نیست. رئیس داروخونه که خیلی مشتاق شده بود بفهمه دیب چیه، گفت: اشکال نداره. یکی بره دنبالش، سریع برش داره بیارتش. میرن اون کارمنده رو میارن. وقتی می رسه، از یارو میپرسه: چی می خوای؟ یارو می گه: دیب! کارمنده می گه: دیب؟ یارو: آره. کارمنده می گه: که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره؟ یارو میگه: آره، همونه. کارمند میگه: داریم! چطور نفهمیدن تو چی می خوای!؟ همه خیلی خوشحال شدن که بالاخره فهمیدن یارو چی می خواد. کارمنده سریع می ره توی انبار و دیب رو میذاره توی یه کیسه نایلون مشکی و میاره می ده به یارو و اونم می ره پی کارش. همه جمع می شن دور اون کارمند و با کنجکاوی میپرسن: چی میخواست این؟ کارمنده می گه: دیب! میپرسن: دیب؟ دیب دیگه چیه؟ می گه: بابا همون که این ورش دیب داره، اون ورش دیب داره! رئیس شاکی می شه و می گه: اینجوری فایده نداره. برو یه دونه دیب ور دار بیار ببینیم دیب چیه؟ کارمنده می گه: تموم شد. آخرین دیب رو دادم به این بابا رفت! . دختر جوانی از مکزیک برای یک مأموریت اداری چند ماهه به آرژانتین منتقل شد پس از دو ماه، نامه ای از نامزد مکزیکی خود دریافت می کند به این مضمون لورای عزیز، متأسفانه دیگر نمی توانم به این رابطه از راه دور ادامه بدهم و باید بگویم که در این مدت ده بار به تو خیانت کرده ام !!! و می دانم که نه تو و نه من شایسته این وضع نیستیم. من را ببخش و عکسی که به تو داده بودم برایم پس بفرست :با عشق.روبرت
دختر جوان رنجیـده خاطر از رفتارمرد، از همه همکاران و دوستانش می خواهد که عکسی از نامزد، برادر، پسرعمو، پسردایی ... خودشان به او قرض بدهند و همه آن عکس ها را همراه با عکس روبرت، نامزد بی وفایش، دریک پاکت گذاشته وهمراه با یادداشتی برایش پست می کند، به این مضمون روبرت عزیز، مرا ببخش، اما هرچه فکرکردم قیافه تورا به یاد نیاوردم، لطفاً عکس خودت را ازمیان عکسهای توی پاکت جداکن وبقیه رابه من برگردان !!
سرخ و سفید و آبیه میزنم زمین، هوا میره نمیدونی تا کجا میره من این توپو نداشتم مشقامو خوب نوشتم بابام بهم عیدی داد یه توپ قلقلی داد یه توپ دارم قلقلیه :
سرخ و سفید و آبیه: میزنم زمین هوا میره/ نمیدونی تا کجا میره: من این توپو نداشتم/ مشقامو خوب نوشتم: بابام بهم عیدی داد / یه توپ قلقلی داد:
رفتم دستشویی پارک. تا تو دستشویی نشستم از دستشویی کناری صدایی شنیدم که گفت:
سلام حالت خوبه؟ من اصلاً عادت ندارم که تو دستشویی هر کی رو که پیدا کردم شروع کنم به حرف زدن باهاش، اما نمی دونم اون روز چِم شده بود که پاسخ واقعاً خجالت آوری دادم: حالم خیلی خیلی توپه. بعدش اون آقاهه پرسید: خوب چه خبر؟ چه کار می خوای بکنی؟ با خودم گفتم، این دیگه چه سؤالی بود؟ اون موقع فکرم عجیب ریخت به هم، برای همین گفتم؛ اُه من هم مثل خودت فقط داشتم از این جا رد می شدم... وقتی سؤال بعدیشو شنیدم، دیدم که اوضاع داره یه جورایی ناجور می شه، به هر ترفندی بود خواستم سریع قضیه رو تموم کنم: من میتونم بیام طرفای تو؟ آره سؤال یه کمی برام سنگین بود. با خودم فکر کردم که اگه مؤدب باشم و با حفظ احترام صحبتمون رو تموم کنم، مناسب تره، بخاطر همین بهش گفتم: نه، الآن یه کم سرم شلوغه! یک دفعه صدای عصبی فردی رو شنیدم که گفت: ببین، من بعداً باهات تماس می گیرم. یه احمقی از دستشویی بغلی همش داره به همه سؤال های من جواب می ده!
دانشجوی دختر
دانشگاه اهواز : حتما بخونید به یه لبخند می ارزه.... چشمهایتان را باز میکنید. متوجه میشوید در بیمارستان هستید. پاها و دستهایتان را بررسی میکنید. خوشحال میشوید که بدنتان را گچ نگرفتهاند و سالم هستید.. دکمه زنگ کنار تخت را فشار میدهید. چند ثانیه بعد پرستار وارد اتاق میشود و سلام میکند. به او میگویید، گوشی موبایلتان را میخواهید. از اینکه به خاطر یک تصادف کوچک در بیمارستان بستری شدهاید و از کارهایتان عقب ماندهاید، عصبانی هستید. پرستار، موبایل را میآورد. دکمه آن را میزنید، اما روشن نمیشود. مطمئن میشوید باتریاش شارژ ندارد. دکمه زنگ را فشار میدهید. پرستار میآید. «ببخشید! من موبایلم شارژ نداره. میشه لطفا یه شارژر براش بیارید»؟ «متاسفم. شارژر این مدل گوشی رو نداریم». «یعنی بین همکاراتون کسی شارژر فیش کوچک نوکیا نداره»؟ «از ۱۰سال پیش، دیگه تولید نمیشه. شرکتهای سازنده موبایل برای یک فیش شارژر جدید به توافق رسیدن که در همه گوشیها مشترکه». «۱۰سال چیه؟ من این گوشی رو هفته پیش خریدم». «شما گوشیتون رو یک هفته پیش از تصادف خریدین؛ قبل از اینکه به کما برید». «کما»؟! باورتان نمیشود که در اسفند۱۳۸۷ به کما رفتهاید و تیرماه ۱۴۱۲ به هوش آمدهاید. مطمئن هستید که نه میتوانید به محل کارتان بازگردید و نه خانهای برایتان باقی مانده است. چون قسط آن را هر ماه میپرداختید و بعد از گذشت این همه سال، حتما بوسیله بانک مصادره شده است. از پرستار خواهش میکنید تا زودتر مرخصتان کند. «از نظر من شما شرایط لازم برای درک حقیقت رو ندارین». «چی شده؟ چرا؟ من که سالمم»! «شما سالم هستید، ولی بقیه نیستن». «چه اتفاقی افتاده»؟ «چیزی نشده! ولی بیرون از اینجا، هیچکس منتظرتون نیست». چشمهایتان را میبندید. نمیتوانید تصور کنید که همه را از دست دادهاید. حتی خودتان هم پیر شدهاید. اما جرأت نمیکنید خودتان را در آینه ببینید. «خیلی پیر شدم»؟ «مهم اینه که سالمی. مدتی طول میکشه تا دورههای فیزیوتراپی رو انجام بدی».. از پرستار میخواهید تا به شما کمک کند که شناخت بهتری از جامعه جدید پیدا کنید.. «اون بیرون چه تغییرایی کرده»؟ «منظورت چه چیزاییه»؟ «هنوز توی خیابونا ترافیک هست»؟ «نه دیگه. از وقتی طرح ترافیک جدید رو اجرا کردن، مردم ماشین بیرون نمیارن». «طرح جدید چیه»؟ «اگر رانندهای وارد محدوده ممنوعه بشه، خودش رو هم با ماشینش میبرن پارکینگ و تا گلستان سعدی رو از حفظ نشه، آزاد نمیشه». «میدون آزادی هنوز هست»؟ «هست، ولی روش روکش کشیدن». «روکش چیه»؟ «نمای سنگش خراب شده بود، سرامیک کردند». «برج میلاد هنوز هست»؟ «نه! کج شد، افتاد»! «چرا؟ اون رو که محکم ساخته بودن». «محکم بود، ولی نتونست در مقابل ایرباس A380 مقاومت کنه». «چی؟!…. هواپیما خورد بهش»؟ «اوهوم»! «چهطور این اتفاق افتاد»؟ «هواپیماش نقص فنی داشت، رفت خورد وسط رستوران گردان برج». «اینکه هواپیمای خوبی بود. مگه میشه اینجوری بشه»؟ «هواپیماش چینی بود. فیلتر کاربراتورش خراب شده بود، بنزین به موتورها نرسید، اون اتفاق افتاد». «چند نفر کشته شدن»؟ «کشته نداد». «مگه میشه؟ توی رستوران گردان کسی نبود»؟ «نه! رستوران ۴سال پیش تعطیل شد».. «چرا»؟ «آشپزخونهاش بهداشتی نبود». «چی میگی؟!… مگه میشه آخه»؟ «این اواخر یه پیمانکار جدید رستوران گردان رو گرفت، زد توی کار فلافل و هاتداگ….». «الان وضعیت تورم چهجوریه»؟ «خودت چی حدس میزنی»؟ «حتما الان بستنی قیفی، ۱۴هزار تومنه». «نه دیگه خیلی اغراق کردی. ۱۲هزار تومنه». «پراید چنده»؟ «پرایدهای قدیمی یا پراید قشقایی»؟ «این دیگه چیه»؟ «بعد از پراید مینیاتور و ماسوله، پراید قشقایی را با ایدهای از نیسان قشقایی ساختن». «همین جدیده، چنده»؟ «۷۰میلیون تومن». «پس ماکسیما چنده»؟ «اگه سالمش گیرت بیاد، حدود ۲ یا ۲ و نیم….». «یعنی ماکیسما اسقاطی شده؟ پس چرا هنوز پراید هست»؟ «آزادراه تهران به شمال هم هنوز تکمیل نشده». «تونل توحید چهطور»؟ «تا قبل از اینکه شهردار بازنشسته بشه، تمومش کردن». «شهردار بازنشسته شد»؟ «آره». «ولی تونل که قرار بود قبل از سال۱۳۹۰ افتتاح بشه». «قحطی سیمان که پیش اومد، همه طرحها خوابید». «چندتا خط مترو اضافه شده»؟ «هیچی! شهردار که رفت، همهجا رو منوریل کشیدن. مترو رو هم تغییر کاربری دادن». «یعنی چی»؟ «از تونلهاش برای انبار خودروهای اسقاطی استفاده کردن». «اتوبوسهای BRT هنوز هست»؟ «نه! منحلش کردن، به جاش درشکه آوردن. از همونایی که شرلوک هلمز سوار میشد». «توی نقشجهان اصفهان دیده بودم از اونا…» «نقشجهان رو هم خراب کردن». «کی خراب کرد»؟ «یه نفر پیدا شد، سند دستش بود، گفت از نوادگان شاهعباسه، یونسکو هم نتونست حرفی بزنه». «خلیجفارس چهطور؟» «اون هم الان فقط توی نقشههای خودمون، فارسه. توی نقشه گوگل هم نوشته خلیج صورتی». «خلیج صورتی چیه»؟ «بعضیها به نشنالجئوگرافیک پول میدادن تا بنویسه خلیج عربی، ایران هم فشار میاورد و مدرک رو میکرد. آخرش گوگل لج کرد، اسمش رو گذاشت خلیج صورتی…» «ایران اعتراضی نکرد»؟ «چرا! گوگل رو فیلت.ر کردن». «ممنونم. باید کلی با خودم کلنجار برم تا همین چیزا رو هم هضم کنم». «یه چیز دیگه رو هم هضم کن، لطفا»! «چیو»؟ «اینکه همه این چیزها رو خالی بستم». «یعنی چی»؟ «با دوست من نامزد شدی، بعد ولش کردی. اون هم خودش را توی آینده دید، اما خیلی زود خرابش کردی. حالا نوبت ما بود تا تو را اذیت کنیم. حقیقت اینه که یک ساعت پیش تصادف کردی، علت بیهوشیات هم خستگی ناشی از کار بود. چیزیت نیست. هزینه بیمارستان را به صندوق بده، برو دنبال زندگیات»! «شما جنایتکارید! من الان میرم با رییس بیمارستان صحبت میکنم». «این ماجرا، ایده شخص رییس بیمارستان بود». «ازش شکایت میکنم»! «نمیتونی. چون دوست صمیمی پدر نامزد جدیدته».
من نه عاشق هستم
خیلی وقته دیگه بارون نزده
سلام حال همه ما خوب است ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنارِ زندگی میگذرم
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان تا یادم نرفته است بنویسم حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است اما تو لااقل حتی هر وهله گاهی هر از گاهی ببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست راستی خبرت بدهم خواب دیدهام خانه ای خریدهام بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند بیپرده بگویمت: چیزی نمانده است من چهل ساله خواهم شد فردا را به فال نیک خواهم گرفت دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید از فرازِ کوچه ما میگذرد باد بوی نامهای کسان من میدهد یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟ نه ریرا جان! نامهام باید کوتاه باشد ساده باشد بی حرفی از ابهام و آینه از نو برایت مینویسم حال همه ما خوب است اما تو باور نکن
شوستان هر روز وبلاگ شوستان وبلاگ تبادل لینک هوشمند
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|